اي اشتياق رويت از چشم خواب برده

شاعر : عطار

يک برق عشق جسته صد سد آب بردهاي اشتياق رويت از چشم خواب برده
دست هزار عذرا از آفتاب بردهبر نطع کامراني نور رخت به يک دم
در خاک و خون فتاده سر در نقاب بردهچندين هزار عاشق بر روي تو درين ره
پس دل بده که او را مست خراب بردهاي در غرور دل را داده شراب غفلت
مردان به سر دويده تو سر به خواب بردهشرمت همي نيامد کاندر چنين مقامي
گرچه دلي است او را پي با حجاب بردهعطار را درين ره اندر حجاب ره نيست